داستان ها

ایشتار

قصه ی پیدایش حاجی فیروز(پیروز ، خواجه پیروز ، آتش افروز ، یا … ) به گونه های مختلفی حکایت شده است . روایت اساطیری

ادامه مطلب »

غرق و صدای خرچنگ

برای دهمین بار تمام مسیر را توی ذهنش مرور کرد. از خانه که بیرون آمده بود به جز رفتگر هیچ کس دیگری در کوچه نبود….

ادامه مطلب »

ترس سنگین

غروب كه مي شد چادرش را محكم به خود مي پيچيد و رو به روی درِ اتاق مي نشست و به آن چشم مي دوخت.شب

ادامه مطلب »

او می آید

« او می آید و دنیا را از بدی ها و زشتی ها پاک می کند »     برای هشتمین یا نهمین بار بود که

ادامه مطلب »

ریشه

 می دانست همین که چشمانش را ببندد دوباره همان خواب همیشگی را می بیند. با تفاوت اندکی در جزئیات…. درختی که ریشه می دواند…. ریشه

ادامه مطلب »

سفر

خیلی دلش می خواست وقتی پاهایش را از کفش بیرون می آورد ، کفش ها روی هم سوار شده باشند . آن روز ها که

ادامه مطلب »
داستان ها

ماهي مرده

  دستش را تيغه ي برقي خراش داده بود و زُق مي زد . وقتي بي اختيار فشارش مي داد ، احساس مي كرد چيزي

ادامه مطلب »
داستان ها

تاریک و روشن

پلک هایش سنگین بود و تلاش هایش برای باز کردن آن ها خیلی با موفقیت همراه نبود. نوری کم رنگ از شیشه به درون می

ادامه مطلب »