ایشتار
قصه ی پیدایش حاجی فیروز(پیروز ، خواجه پیروز ، آتش افروز ، یا … ) به گونه های مختلفی حکایت شده است . روایت اساطیری
قصه ی پیدایش حاجی فیروز(پیروز ، خواجه پیروز ، آتش افروز ، یا … ) به گونه های مختلفی حکایت شده است . روایت اساطیری
برای دهمین بار تمام مسیر را توی ذهنش مرور کرد. از خانه که بیرون آمده بود به جز رفتگر هیچ کس دیگری در کوچه نبود….
غروب كه مي شد چادرش را محكم به خود مي پيچيد و رو به روی درِ اتاق مي نشست و به آن چشم مي دوخت.شب
« او می آید و دنیا را از بدی ها و زشتی ها پاک می کند » برای هشتمین یا نهمین بار بود که
می دانست همین که چشمانش را ببندد دوباره همان خواب همیشگی را می بیند. با تفاوت اندکی در جزئیات…. درختی که ریشه می دواند…. ریشه
خیلی دلش می خواست وقتی پاهایش را از کفش بیرون می آورد ، کفش ها روی هم سوار شده باشند . آن روز ها که
دستش را تيغه ي برقي خراش داده بود و زُق مي زد . وقتي بي اختيار فشارش مي داد ، احساس مي كرد چيزي
پلک هایش سنگین بود و تلاش هایش برای باز کردن آن ها خیلی با موفقیت همراه نبود. نوری کم رنگ از شیشه به درون می